توضیحات

دانلود ریمیکس فرنام قزوینی علی سورنا بانوی هرزه
دانلود ریمیکس اختصاصی ترکیبی تاب و تب من لالایی شب من رفتی و تنها شدم چطوری بانوی پیر از فرنام قزوینی با متن کامل از وبسایت ویس مازنی با کیفیت اورجینال به همراه ترجمه ترانه

Farnam Ghazvini & Ali Sorena – Banooye Harze || voicemazni.com

دانلود ریمیکس ترکیبی فرنام قزوینی علی سورنا بانوی هرزه
متن ریمیکس فرنام قزوینی علی سورنا بانوی پیر

درست میگن خودم مرد همسایه رو توی اتاق تو دیدم
چطوری بانوی هرزه ی پیر
ته که بوردی این ریکا شه مرد بوه
مادر گرگ بچه ی شیر
هر شو مستی درمون مه درد بوه
تو با خیلیا هم بالشی
مه رنگ چه زار و زرد بوه
بوردی و مه دست سرد بوه
چطوری بانوی هرزه ی پیر
مادر گرگ بچه ی شیر
چطوری اولین هفته دی
چطوری آخرین هفته ی تیر
تنه پر از جای دستت چطوره
اون خنده ی دلچسبت چطوره
اون سر مستت چطوره
بهت بگم ناز شصتت چطوره
هرشبو میگیری ازم
میبینی اصن
میبینی تنمو بعد قدمت روش
میبینی اصن نمیبینی فقط میگی نفست سوخت
شرمت کجاست ادبش کوش
بانوی هرزه خبرت اومد بغل گوشم
چقدر پی نفست بودم سوختم
میگن نمیفهمی از عاشقی درست میگن
میگن تو کلا افسانه ای درست میگن
میگن آرایشی ولی واسه من دنیایه آرامشی
میگن وقتی سره من رو بالشه تو با خیلیا هم بالشتی
درست میگن
روزی که اسیر پوتین شدی
هر روز بیشتر کوچیک شدی
شدی یک گربه کوچیک گشنه
همیشه دنبال نون میدویی درست میگن
خودم مرد همسایه رو توی اتاقه تو دیدم
درست میگن
تاب و تَبِ من
لالایی شب من
بوردی بَوومه تنها
بَوردی خنه ره
از لب من
بومه بی کس
هر شو ره مستمه مست
از درد غم و دوری
اته شو اته کارد دمه شه دست
دو تا دستی که آرنجت از آفتاب میزنه دم!
زانوات رفیق چونه تن نگار…
یه ترسی از جهان به قدر این جهان…
همیشه یه گیره تو گلوگاه گلو!
شک بلیط دیدن منظره ست…
یه عینک خاکستری نیازه…
طلای آفتاب و مث خاک کجای جهان یار کدوماس بیارش!
طبعیت و طبعیت و جنگ میکنن…
وقتی سینه هات پیرهنتو تنگ میکنن!
هزار تا شاعر منتظرن قلم بزنن…
توو پیچ و خم زلفت قدم بزنن!
نفست نفسمو تنگ میکنه
حال بدت حال منو بد میکنه…
تو پیداترین راه گمراهیامی!
تو اعتیاد ترک معتادیامی…
اصلی ترین دلیل گستاخیامی…
زخم رو صورت جغرافیامی…
تو بهترین نقاش نقشی نگار!
روی تن جهان من پخشی نگار…
منم شاعرم تو مخلوق من خالم!
زندگی تو توو دست قلم منه…
نوشتمت از دیشب پونزده ساله که میگذره و نوزاد بودی
فراری دادم از شهری که کودک نداشت!
مگه من خواستم آوردی منو…
اوووو تا کجا بردی منو!
تبر ، کوره ، سر میاوردی
میمردی یه خانوم ازم در میاوردی…
من چیم کمتر از سیندرلاس!
چی میشد لنگه ی کفشم توی قصرکی جا میموند
دستام با یه دستی توو قصه یکی میشد…
تو یه لنگه از خودت جا گذاشتی سیندرلا!
توو رویای کودکی بازی کن با سرما
چشم گذاشتم رو نمیدونمت…
شاید بدخت نوشتمت نمیخوننت!
دلیل خلق تو پیچیده ست واسه خودم…
چه میدونم شاید تو یه طرحی از خود من
همین پیچیدگی باعث شده بپیچونمت…

ویس مازنی

ترجمه ترانه مازندرانی به فارسی:

درست میگن خودم مرد همسایه رو توی اتاق تو دیدم
چطوری بانوی هرزه ی پیر
تو که رفتی این پسر برای خودش مرد شده
مادر گرگ بچه ی شیر
هر شب مستی کردن درمان درد من شده
تو با خیلیا هم بالشی
رنگ من چقدر زرد و سیاه شده
رفتی و دست من سرد شده
چطوری بانوی هرزه ی پیر
مادر گرگ بچه ی شیر
چطوری اولین هفته دی
چطوری آخرین هفته ی تیر
تنه پر از جای دستت چطوره
اون خنده ی دلچسبت چطوره
اون سر مستت چطوره
بهت بگم ناز شصتت چطوره
هرشبو میگیری ازم
میبینی اصن
میبینی تنمو بعد قدمت روش
میبینی اصن نمیبینی فقط میگی نفست سوخت
شرمت کجاست ادبش کوش
بانوی هرزه خبرت اومد بغل گوشم
چقدر پی نفست بودم سوختم
میگن نمیفهمی از عاشقی درست میگن
میگن تو کلا افسانه ای درست میگن
میگن آرایشی ولی واسه من دنیایه آرامشی
میگن وقتی سره من رو بالشه تو با خیلیا هم بالشتی
درست میگن
روزی که اسیر پوتین شدی
هر روز بیشتر کوچیک شدی
شدی یک گربه کوچیک گشنه
همیشه دنبال نون میدویی درست میگن
خودم مرد همسایه رو توی اتاقه تو دیدم
درست میگن
تاب و تب من
لالایی شب من
رفتی و تنها شدم
خنده رو از رو لب های من بردی
بی کس شدم
هر شب رو مستم مست
از درد غم و دوری
یک شب ی کارد میزنم تو دستم
دو تا دستی که آرنجت از آفتاب میزنه دم!
زانوات رفیق چونه تن نگار…
یه ترسی از جهان به قدر این جهان…
همیشه یه گیره تو گلوگاه گلو!
شک بلیط دیدن منظره ست…
یه عینک خاکستری نیازه…
طلای آفتاب و مث خاک کجای جهان یار کدوماس بیارش!
طبعیت و طبعیت و جنگ میکنن…
وقتی سینه هات پیرهنتو تنگ میکنن!
هزار تا شاعر منتظرن قلم بزنن…
توو پیچ و خم زلفت قدم بزنن!
نفست نفسمو تنگ میکنه
حال بدت حال منو بد میکنه…
تو پیداترین راه گمراهیامی!
تو اعتیاد ترک معتادیامی…
اصلی ترین دلیل گستاخیامی…
زخم رو صورت جغرافیامی…
تو بهترین نقاش نقشی نگار!
روی تن جهان من پخشی نگار…
منم شاعرم تو مخلوق من خالم!
زندگی تو توو دست قلم منه…
نوشتمت از دیشب پونزده ساله که میگذره و نوزاد بودی
فراری دادم از شهری که کودک نداشت!
مگه من خواستم آوردی منو…
اوووو تا کجا بردی منو!
تبر ، کوره ، سر میاوردی
میمردی یه خانوم ازم در میاوردی…
من چیم کمتر از سیندرلاس!
چی میشد لنگه ی کفشم توی قصرکی جا میموند
دستام با یه دستی توو قصه یکی میشد…
تو یه لنگه از خودت جا گذاشتی سیندرلا!
توو رویای کودکی بازی کن با سرما
چشم گذاشتم رو نمیدونمت…
شاید بدخت نوشتمت نمیخوننت!
دلیل خلق تو پیچیده ست واسه خودم…
چه میدونم شاید تو یه طرحی از خود من
همین پیچیدگی باعث شده بپیچونمت…

ـــــــــــــــ|VoiceMazani|ـــــــــــــــ


آثار دیگر این خواننده

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *